هرکس باشد خسته میشود از آدم های خیرخواه اطرافش .. خیرت را میخواهند که مدام میپرسند درست تمام شد ؟ ارشد شرکت نکردی؟ دکترا قبول نشدی؟ سرکار نرفتی ؟ مدرکتو قاب کن بزن کنار اونیکی ! هنوز ازدواج نکردی ؟شوهر گیر نمیاد که الان ! این ها همه رو از روی خیرخواهی میگن و نمیفهمن هر خیرشون میشه شر میشه پتک روی سر تو ! کاش بیایی .. کاش زودتر زنگ خانه را بزنی .. سبد گل لیلیوم و رز قرمز هم برای از ما بهترون .. نمیخواهم .. اصلا تو فقط یک شاخه ی گل سرخ پلاسیده از همان کودک کاپشن قرمزی که کلای کاموایی مشکی سر میکند و سر چهارراه نزدیک خانمان گل میفروشد بخر .. آخرین گلش را بخر .. یکم گرانتر تا او هم در قند آب شدن در دل من شریک شود .. همان لباس های غیر رسمی همیشگی ات را تنت کن و زنگ خانه را بزن و خودت را برسان .. کاش من را راحت میکردی از این فشارهای خیر و صلاحی که همه و همه درگیرش شدند تا من را شاغل و زن خانه ای کنند که پشتش زور است و زور و زور ! نمیدانم غیرتت برمیدارد که تو انجا کنار شومینه ی خانه ی آنچنانیتان لم داده باشی و مثل مردهای پنجاه ساله با کنترل تلوزیون ور بروی و کانالها را اینور و اونور بکنی و ته تهش پای شبکه ی مستند خوابت ببرد و من اینجا فقط ظهرها با حدیث کساء شبکه ی آفتاب غرورم را اشک بریزم و دم نزنم از اینکه حالا در بیست و پنج سالگی نبودنت دارد بیداد میکند مردِ مومن!
پ.ن : اصلا به شبهای بدون بودنت ... لعنت
+ گوش بدید